گریز رنگ خیال

ساخت وبلاگ
گریز رنگ خیال تو را صدا کردم.
تو نور بودی و عطر.
تو عطر بودی و نور گریز رنگ خیال

در مورد غلط املایی ببخشید. فرصت بازنویسی ندارم. همان لحظه با سرعت می نویسم و منتشر می کنم.

گریز رنگ خیال...
ما را در سایت گریز رنگ خیال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : unkamala بازدید : 36 تاريخ : پنجشنبه 24 اسفند 1402 ساعت: 21:51

گریز رنگ خیال تو را صدا کردم.
تو نور بودی و عطر.
تو عطر بودی و نور گریز رنگ خیال

در مورد غلط املایی ببخشید. فرصت بازنویسی ندارم. همان لحظه با سرعت می نویسم و منتشر می کنم.

گریز رنگ خیال...
ما را در سایت گریز رنگ خیال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : unkamala بازدید : 26 تاريخ : دوشنبه 21 اسفند 1402 ساعت: 14:53

گریز رنگ خیال تو را صدا کردم.
تو نور بودی و عطر.
تو عطر بودی و نور گریز رنگ خیال

در مورد غلط املایی ببخشید. فرصت بازنویسی ندارم. همان لحظه با سرعت می نویسم و منتشر می کنم.

گریز رنگ خیال...
ما را در سایت گریز رنگ خیال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : unkamala بازدید : 16 تاريخ : جمعه 11 اسفند 1402 ساعت: 13:25

گریز رنگ خیال تو را صدا کردم.
تو نور بودی و عطر.
تو عطر بودی و نور گریز رنگ خیال

در مورد غلط املایی ببخشید. فرصت بازنویسی ندارم. همان لحظه با سرعت می نویسم و منتشر می کنم.

گریز رنگ خیال...
ما را در سایت گریز رنگ خیال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : unkamala بازدید : 17 تاريخ : جمعه 11 اسفند 1402 ساعت: 13:25

گریز رنگ خیال تو را صدا کردم.
تو نور بودی و عطر.
تو عطر بودی و نور گریز رنگ خیال

در مورد غلط املایی ببخشید. فرصت بازنویسی ندارم. همان لحظه با سرعت می نویسم و منتشر می کنم.

گریز رنگ خیال...
ما را در سایت گریز رنگ خیال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : unkamala بازدید : 49 تاريخ : سه شنبه 17 بهمن 1402 ساعت: 13:27

گریز رنگ خیال تو را صدا کردم.
تو نور بودی و عطر.
تو عطر بودی و نور گریز رنگ خیال

در مورد غلط املایی ببخشید. فرصت بازنویسی ندارم. همان لحظه با سرعت می نویسم و منتشر می کنم.

گریز رنگ خیال...
ما را در سایت گریز رنگ خیال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : unkamala بازدید : 29 تاريخ : سه شنبه 10 بهمن 1402 ساعت: 13:53

گریز رنگ خیال تو را صدا کردم.
تو نور بودی و عطر.
تو عطر بودی و نور گریز رنگ خیال

در مورد غلط املایی ببخشید. فرصت بازنویسی ندارم. همان لحظه با سرعت می نویسم و منتشر می کنم.

گریز رنگ خیال...
ما را در سایت گریز رنگ خیال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : unkamala بازدید : 30 تاريخ : سه شنبه 10 بهمن 1402 ساعت: 13:53

چرا بعد از خودن ناهار این قدر خوابم می آید. چرا بعضی وقتهااین قدر دلم می گیرد و احساس دلتنگی می کنم. چرا این حس خواب من را رها نمی کند انگار عادت کرده ام رویاهایم را در خواب دنبال کنم. به همین خاطر حس می کنم مغزم عادت کرده است. حس می کنم برای نجات دادن خودم از این وضعیت باید یک فکری بکنم. باید برای خودم برنامه داشته باشم و طبق برنامه ای که دارم جلو بروم. باید بایدهای خوم را بیشتر کنم و پای بنید این بایدها را بیشتر. خب در مورد چه چیزی برای تو بنوسم. در مورد کتابهایی که می خواهم بنویسم و در مورد روزهایی که می خواهم بروم سفر. راستی تا به حال فکر کرده ای که من چرا اینقدر کم سفر میروم. نمی دانم چرا و این نمی دانم ها هم زیاد شده است. داشتم یک نقشه برای زندگی . و از حالا تا چند روز دیگر از نمی دانم استفاده نمی کنم.هوا گرم است. مردی خسته کنار یک حوض آب در میدان اصلی می نشیند و سرش را داخل آب می کند. صورت او داخل آب پیداست. مشغول تماشای ماهی های کف حوض است. مرد در زیر آب شروع به گریه می کند. اما اشک هایش با آب مخلوط شده است. از دور مردی دیگر می آدی و همنیط.ر سر او را زیر آب نگاه می دارد. مرد هرچه تلاش می کند سودی ندارد. مرد ابتدا شدید تکان می خورد و بعد آرام می شود. دوربین صورت مرد ایستاده را نشان می دهد. او همان مرد داحل حوض است. همینظرو به حوض خیره می وشد و بعد آرام به سمت خیابان کنار حوض می رود و تمام می شود. هیچ کس در صحنه نیست. ناگهان شب می شود. همه چیز تمام می شود و ان مرد در میان جمعیت بر می گردد. مرد گم می شود. حوض کم کم خاموش می شود. درگیر حوض خشک است و یک جنازه در میان حوض افتاده است.این ابتدای یک فیلمنامه کوتاه است که من دارم به آن فکر می کنم و دارم کم کم نوشتن آن را شورع م گریز رنگ خیال...
ما را در سایت گریز رنگ خیال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : unkamala بازدید : 71 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1402 ساعت: 12:08

به همین زودی و به همین راحتی یک سال از عمر گذشت و به همین زودی و به همین سادگی دردهایمان تمام می شود و روزهایمان هم تمام می شود. دوستی ها هم به همین زودی تمام می شود.نمی دانم از جه زمانی این روزهای عمر ما حساب می شود. آیا از همان اول صبح باید حساب کرد و یا از آخر روز. این را هم نمی دانم. درد ها اما هنوز ادامه دارند. زندگی هم هنوز ادامه دارد با همان دردها. اصلا دردها هم منتظر ما نمی مانند. مثل خوشی ها که آنها هم زود تمامی می شوند. امروز دو نفر از همکارن رفتند. خانم نافذ و خانم حسن پور. انگار همین دیروز بود درسال 92 که مهاجری من را به او جهت آموزش به او معرفی کردند. یا خانم نافذ که پرانرژی بود و در تمامی شرایط می خندید. خب این هم از روزگار است به قول شاعر هر آمدنی رفتنی دارد ای سیه مو. نمی دانم در مورد سالی که گذشت آیا چیزی باید بنویسم یا نه. آیا باید این روال را ادامه بدهم و یا ان را فراموش کنم. نمی دانم. و این نمی دانم من را بیشتر از هرچیزی ناراحت می کند. اما چه زود زندگی با همان سرعت همیشگی به رفتن خود ادامه می دهد. پس بیا بیشتر از همان در مورد آن فکر نکنیم. راستی ذهنم درگیر داستان جدید است که می خواهم بنویسم. داستانش در مورد مردی است که می خواهد داستانی بنویسد و خودش هنم نمی دانم این داستان را از کجا باید آغاز کند راستی تو می دانی این معده درد من کی تمام می شود. راست تو می دانی این موشی که در سر ما خانه ساخته است کی می رود. راستی تو پاسخ کدام یک از سوالهای من را می دانی. من پاسخ کدام سوالم را از تو بپرسم. راستی خوب می دانم یک روز آرام آرام به سمت آنجایی که دوست دارم پرواز می کنم. راست تو می دانی درد معده من کی تمام می شود.. راستی در تمامی این روزها من به آن چیزی فکر می کنم گریز رنگ خیال...
ما را در سایت گریز رنگ خیال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : unkamala بازدید : 68 تاريخ : پنجشنبه 3 فروردين 1402 ساعت: 14:28